علی کوچولوعلی کوچولو، تا این لحظه: 9 سال و 8 ماه و 8 روز سن داره

مامان و بابا و فسقلی مون

ماجراهای قبل تولدت( هفته اول حضور علی در کنارمان)

خوب علی جونم و عزیزای خواننده و بازدید کننده های محترم اینو یادآور باشم که بارداری من از همون ابتدا تا انتهاش پرماجرا بود و موقع زایمان از همه شان پرماجرا تر...اما چون ادبیات و دست به قلمم زیاد خوب نیست شاید نتونم هیجان و ماجرا رو اونطور که باید بیان کنم    حالا بریم به روز 30 مرداد 93 وقتی از اداره برگشتم: تو اون هفته آخر مرداد یکی از همکارای ستادیمون اومده بود و میگفت که دخترش زود به دنیا اومده و روز بعد روزی که دیگه از اداره مرخصی گرفته بوده تا خونه باشه و استراحت کنه دچار آبریزش شده و اورژانسی بچه اش بدنیا اومده بوده.بغد اینکه ایشون رفتن من به همکارام گفتم بخدا ببینید کی گفتم منم میترسم تا مرخصی بگیرم مستقیم برم زایمان کنم. از طرف دیگ...
28 شهريور 1393

مروری بر گذشته (از امروز به قبل )

سلام تاج سرم ، عمر مامان ، قند و نبات مامان امروز 26 شهریور و 24 روزگی حضورت در محفل خونوادگیمونه و هر روز که میگذره من عاشق تر میشم و بابات حساس تر این هفته مهمون مادر جون و پدر جون هستیم ( مامان و بابای باباییت) اینجا اتفاق خاصی تا حالا تیفتاده فقط اینکه دیروز بردمت حموم حیف کسی نیست بیاد و موقع حموم کردنت ازت عکس بگیره و لحظه هات رو موندگار کنه وووووو دیروز بالاخره انتظار همه به سر اومدو حلقه ختنه ات افتاد و همه ما خوشحال شدیم .آخه میدونی هفته پیش روز شنبه بردیمت برای سنت ختنه که دکتر گفت تا 7 روز میفته حلقش اما روز 7ام شدو خیال نداشت این حلقه هه تو رو ول کنه منم نگران بودم که دچار عفونت بشی که همون روز شنبه این هفته (22ام)...
26 شهريور 1393

از کجا؟؟؟

امروز پانزدهمین روز حضور علی کوچولو در جمع خونوادگیمونه و من در ماههای اخیر بخاطر تنبلی بگم یا مشکلاتی که داشتم نتونستم اینجا رو آپدیت کنم الانم نمیدونم از کجا شروع کنم ؟؟؟   ...
17 شهريور 1393

هدیه و نعمت خدام رو بغل گرفتم...

خدایا به اندازه تمام وجود هر سه مون ازت ممنونم میدونم این تشکر زبونی شاید تورو راضی کنه اما من ته دلم راضی نمیشه و نمیدونم چکار کنم...اما بازم مچچچچچکرررک خدااااااااااااااااااااااااا ...
15 شهريور 1393
1